مناجات
بعضی وقت ها یه چیزایی قسمت آدم می شه دیگه
مثلا یه عصر یه روز تعطیل می ری یه جایی
آقا میثم مطیعی دارن مناجات عارفین می خونن :
اِلهى قَصُرَتِ الْأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِکَ کَما یَلیقُ بِجَلالِکَ، وَعَجَزَتِ
خدایا زبانها قاصر است از رسیدن به ثناى تو آنطور که شایسته جلال تو است و عقلها
الْعُقُولُ عَنْ اِدْراکِ کُنْهِ جَمالِکَ، وَانْحَسَرَتِ الْأَبْصارُدُونَ النَّظَرِ اِلى
عاجز است از ادراک کنه جمالت و دیدهها تار و بىفروغ ماند از نظر کردن به سوى انوار
سُبُحاتِ وَجْهِکَ، وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَریقاً اِلى مَعْرِفَتِکَ اِلاَّ بِالْعَجْزِ
ذاتت و قرار ندادى براى خلق خود راهى به سوى شناسائیت جز به اظهار عجز
عَنْ مَعْرِفَتِکَ، اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذینَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ
از شناسائیت خدایا پس ما را از کسانى قرار ده که درختهاى شوق
اِلَیْکَ فى حَدآئِقِ صُدُورِهِمْ،
بسوى تو در بوستانهاى سینهشان ریشه محکم کرده
...
- ۰ نظر
- ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۱۰