باغ سوخته ... دل آباد
یه سری تقریبا جوون یه چیزی توی دل هم کاشتند با هم قرار گذاشتند ، اون یه سری جوون یه چیزایی یادشون رفت ، شد اون چیزی که شد
إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ
أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ (17)
ما آنها را آزمودیم، همان گونه که «صاحبان باغ» را آزمایش کردیم، هنگامى که سوگند یاد کردند که میوههاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان) بچینند. (17)
و هیچ از آن استثنا نکنند؛ (18)
اما عذابى فراگیر (شب هنگام) بر (تمام) باغ آنها فرود آمد در حالى که همه در خواب بودند، (19)
...
قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (29)
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَلَاوَمُونَ (30)
قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِینَ (31)
عَسَى رَبُّنَا أَن یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ(32)
سوره قلم
یه روزی هم یه سری جوون باز هم یادشون رفت که کی قراره چی کار کنه؟؟!! ینی ناامید شدن از همون کسی که نباید ناامید می شدند
- ۱ نظر
- ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۴۹